همه چیز از پرسش آغاز میشود، از هیاهوی دانستن و کسب کردن آنچه نمیدانی. از خودت سؤال میپرسی ولی خودت نمیتوانی به آن جواب بگویی. بعد نوبت به پاسخ میرسد و شروع میکنی به گرد هم آوردن آنچه ذهن ناآرامت را رام میکند. هرچه پرسشهایت بیشتر باشد تلاشت برای یافتن پاسخ بیشتر خواهد بود و حقیقت بیشتری در اختیار تو خواهد بود.
دکتر ابراهیم شکورزاده یکی از آن آدمهاست که ذهن پرسشگرش او را از همان کودکی وادار به جستوجوی حقیقت میکند، کاوشی که او را تا آخرین روزهای حیاتش محقق نگه میدارد. دکتر کشف و شهود را از دورهای شروع میکند که به نظرش زندگی حرفی برای گفتن دارد، همان حرفهایی که از لابهلای کلام، لهجه، آداب و مراسمی که بزرگان یک عمر آنها را زندگی کردهاند بیرون میریزد. او هرچه میبیند مینویسد و به نظرش زیستن با همین اتفاقات زیبا میآید. علاقهاش به فرهنگ مردم از همینجا برمیخیزد و در همه سالهای زندگی، او را همراهی میکند.
یادداشتهایی که از دکتر به جا مانده ما را به ابتدای قرن چهاردهم میبرد، خانهای در تربت حیدریه که استاد در آن متولد میشود و پا میگیرد. او سپس همراه خانواده به مشهد مهاجرت میکند. دبیرستان میرود و فرانسه میخواند. کارمند آستان قدس میشود و از آنجا بیرون میآید. درسش را ادامه میدهد و در سوربن دکترا میگیرد.
برای او کشف و شهود در آسمانها رقم نمیخورد بلکه در دستان و نگاه و کلام یک روستایی اتفاق میافتد
همه این اتفاقات اما میان او و فرهنگی که از دل آن برخاسته است فاصله نمیاندازد. او همچنان عاشق است. عاشق آب و خاک و ادب مردمش. برای او کشف و شهود در آسمانها رقم نمیخورد بلکه در دستان و نگاه و کلام یک روستایی اتفاق میافتد که از همهجا بیخبر، به زندگی مشغول است، وقتی شعر میخواند و میان کلامش از امثال و حکم بهره میبرد، وقتی دل به افسانه میدهد و برای خوشبختی فال میگیرد، وقتی دعا میکند و برای سرگرمی کودکش چیستان میسازد.
خودش در مقدمه کتابش نوشته است: «فرهنگ و ادب ملت دهها برابر آنچه نگاشته شده در سینه مردم عامی است.» و او مردی است در جستوجوی گنجینه حکمت در قلب تودهی مردم، مردمی که اندیشههای اخلاقی و فلسفیشان شعر و مثل و حکایت و افسانه شده تا بر عمیقترین لایههای وجود آدمی بنشیند. شهناز خزانهداری، همسر دکتر شکورزاده است که کارشناسی ادبیات فرانسه دارد و در مقطعی شاگرد استاد در این رشته بوده است. او از ویژگیهای شخصی استاد شکورزاده که کمتر کسی میتواند نقل کند، به رویمان دری میگشاید.
از نگاه من یک شخصیت کمیاب است که دیگر شبیه او نیست. آن دقتی را که روی کارهایش داشت و آن اندازه که روی پژوهشهایش زحمت میکشید را کمتر در دیگر افراد دیدهام. پشتکارش ستودنی بود. نظم و دقت استاد هم در کار مثالزدنی بود. لحظهای از آموختن و آموزاندن فارغ نبود. شاید برای نسل کنونی قابلپذیرش نباشد ولی دکتر از ثانیهبهثانیه زندگیاش بهره میبرد تا کاری را به ثمر برساند. مدام در حال یادداشت کردن بود.
وقتی که به رحمت خدا رفت چندهزاربرگ کاغذ یادداشت از او باقی ماند که چرکنویس چند کتابی است که چاپ شده و آنهایی که هنوز به چاپ نرسیده است. من در نسلهای کنونی چنین اخلاقی را ندیدم. این اهتمام به کار را در فقط در همنسلان ایشان و پیش از آن میتوان یافت. محققان جوان اکنون به دنبال آن رنج نیستند و درنهایت ماحصل تحقیق آنها چکیدهای است از آنچه در سایتهای ایرانی و خارجی در اینترنت یافت میشود. اما در مورد استاد و همنسلانش اینگونه نبود. روش کاری او را میتوانم با افرادی مانند دهخدا و دکتر یوسفی مقایسه کنم.
دکتر شکورزاده بیشتر زمانی که در منزل حضور داشت را پشت میز کارش نشسته بود و کارهای تحقیقاتیاش را راست و ریس میکرد. زمان مشخصی برای پژوهش داشت که بیشتر روز را در بر میگرفت. کتابخانه شخصیاش آمیختهای از کتابهایی بود که یک محقق نیاز داشت. بخشی از آن را پس از فوتش به دانشکده ادبیات واگذار کردیم و قسمتی از آن هنوز هست.
دکتر بیشتر پژوهشهایش درباره فرهنگ عامه بود تا آنچه در نسلهای گذشته جریان داشته است را برای آیندگان حفظ کند. اعتقاد داشت فرهنگ عامه تاریخ سرزمین ما را میسازد و شناخت آنها میتواند نگاه مردمشناسی و جامعهشناسی را تقویت کند. تلاش میکرد تا نسل کنونی بدانند که مردم گذشته چه زندگیای داشتند، طب عوام چهگونه بود و مریضهایشان را چهطور درمان میکردند، باورهایشان چه بود، کجا در دام خرافه میافتادند و چیزهایی از این دست. از میان کتابها و آثارش به «عقاید و رسوم مردم خراسان» علاقه زیادی داشت و برای جمعآوری مثلهای فارسی هم سالها زحمت کشید. به آداب و رسوم ایرانی هم تا حدودی پایبند بود. با اینکه به زبان فرانسه مسلط بود ولی در کلام معمولش کلمات فرانسوی جایی نداشت. حتی باور داشت که باید فارسی را خوب صحبت کند تا بتواند آن را خوب ترجمه کند. از ترجمههای نامفهوم و اشعار بدون محتوا گله داشت. مقالهای هم در این زمینه نوشت که چاپ نشد.
یکی از ویژگیهای استاد شیکپوشی بود و به شیوه لباس پوشیدن اهمیت زیادی میداد. همان نظمی را که در کار داشت در ظاهرش حفظ میکرد. همیشه هم میگفت: «من کفش بنددار نمیپوشم.» نمیخواست زمانی که دارد را حتی بهقدر بستن بند کفش هدر بدهد. اصرار داشت کفش بدون بند و واکسزده باشد. عقیده نداشت که بیاعتنایی به مادیات را با ظاهر نامرتب و ژولیده نشان بدهد و به همین خاطر خودش این نکته را رعایت میکرد. نظم حداکثری داشت و تلاش میکرد هر چیزی در جای خودش قرار بگیرد. تکیه کلامش این بود که به پسرم با لحن شوخی و با زبان فرانسه بگوید: «هر چیز به جای خودش.» این باور را خودش زندگی میکرد. دکتر شکورزاده روی ایران تعصب خاصی داشت. شیکپوشیاش هم به همین خاطر بود تا که در نگاه استادان خارجی جلوه خوبی از ایران را به نمایش بگذارد. همیشه میگفت: «من باید جوری باشم که نگاه خوشایندی را نسبت به ایران ایجاد کنم.»
او زمانی در بیمارستان امام رضا(ع) بود و آنجا عملکرد خوبی داشت. سپس کارمند آستان قدس و بعد از آن مسئول بخش اراضی شد. بعد هم به بخش موزهها منتقل شد.آنقدر در انجام کار دقت نظر داشت که مدیرانش تمایل به جابهجا کردنش نداشتند. زمانی که مسئول بخش اراضی بود زیاد پیشنهاد رشوه دریافت میکرد ولی میگفت: «اگر من میخواستم این درخواستها را بپذیرم الان نیمی از زمینهای مشهد مال من بود!» زمانی که میخواست سمتش در آستان قدس را ترک کند مسئولان وقت ابراز تمایل کردند که او بماند. اما دکتر آن زمان کارشناسی زبان فرانسه و قصد ادامه تحصیل داشت و به همین خاطر از آستان قدس بیرون آمد.
تعدادی از کتابهایش ارتباطی با فرهنگ عامه نداشت و بیشتر جنبه ادبی داشت. دکتر شکورزاده سعی میکرد که این کتابها را به زبان فرانسه برگرداند تا که فرانسویها را با فرهنگ ایران آشنا کند. تلاشهای زیادی برای معرفی سعدی و حافظ و پند و حکمت ایرانی به خارجیها داشت. تلاشهایش برای تهیه کتابهایی که ۲ زبان فرانسه و فارسی را همزمان داشت در همین جهت بود. وقتی یک کتابش به زبان فرانسه چاپ میشد آن را برای دوستان و استادان فرانسوی میبرد تا فرهنگ ایرانی را به آنها بشناساند. گنجینه پند و حکمت که به زبان فرانسه ترجمه شده به همین منظور است. استاد ترجمه فارسی به فرانسه را با همین هدف بیشتر انجام میداد و متون فرانسه را به فارسی به صورت محدود و به خاطر شاگردهایش ترجمه میکرد.
خاطرم هست سال 63 آقایان ردیفهای جلو سر کلاس دانشگاه مینشستند و دخترها پشت سرشان بودند و چه بسا جایگاه تدریس و تخته را خوب نمیدیدند. استاد سر کلاسش گفته بود پسرها یک طرف کلاس بنشینند و دخترها در سمت دیگر کلاس قرار بگیرند تا هردو گروه به یک اندازه از کلاس بهره ببرند. برای پاسخگویی به دانشجو خیلی حوصله داشت. همه وقتش چه در داخل کلاس و چه خارج کلاس را صرف میکرد تا مفاهیم را خوب به شاگردانش منتقل کند. پیش از کلاس هم بسیار مطالعه داشت و مسائلی که طرح میکرد بسیار دقیق بود. هرچه از وجهه علمی و پژوهشی استاد بگویم حق مطلب را ادا نمیکنم. روحیه ممتاز علمی او بسیار برای من جذاب بود.
استاد اهل تربت حیدریه بود و زندگی آرامی داشت. ۲ خواهر و یک برادر داشت و در کودکی به همراه خانواده به مشهد مهاجرت کرد. پدرش از تجار بلور بود که پسوند نام خانوادگیاش هم از آن وام گرفته شده است. حوالی چهارراه لشکر محلهشان بود و در دبیرستان شاهرضا درس میخواند. دکتر علاقه زیادی به مادر داشت و معتقد بود خصلتهایی که در کارهای پژوهشی به کمکش میآید را از او به ارث برده است.
گاهی خاطرات سفرش برای جمعآوری فرهنگ عامه را برایم تعریف میکرد. اینکه چهطور لباس مبدل میپوشیده و به قهوهخانه میرفته است. آنجا هرچیزی را که میدید و میشنید یادداشت میکرد. گویش خراسانی را هم بلد بود و از آن برای ارتباط گرفتن با محلیها و تحقیقهایش استفاده میکرد. توجهش به فرهنگ عامه فقط به ایران محدود نمیشد. وقتی به فرانسه یا آلمان میرفت به فرهنگ عامه آنها نیز توجه میکرد و آن را با فرهنگ ایرانی تطبیق میداد. تا سالهای آخر زندگیاش ارتباطش را با فرانسه به خاطر کارهای مطالعاتی حفظ کرده بود. بسیاری از سفرهای خارجی استاد پژوهشی بود و برای زندگی هیچوقت به جایی غیر از ایران فکر نمیکرد. البته پیشنهاد هم برای تدریس در خارج از کشور داشت ولی نپذیرفت. علاقهاش به زادبوم و کشورش زیاد بود.
آقای شکورزاده از همان تحصیلات دوران ابتداییاش که شروع به نوشتن کرد به ثبت ترانهها و ادبیاتی که در میان مردم رایج است علاقه نشان میداد. اگر مادربزرگی برای کودکش لالایی میخواند توجه استاد به آن جلب میشد و یادداشت میکرد. قصههای کودکیاش را که سنوسالدارها از اوسنهها و افسانههای قدیمی میگفتند مینوشت. این موضوع را خودش بارها گفت که از کنار هیچ اتفاقی ساده نگذشته است. بیشتر چرکنویسهایش از همان زمان باقی مانده است. در دوران دبیرستان هر مجلسی را که با بزرگترها حضور پیدا میکرد حواسش به جریان و اتفاقهای پیرامون بود. نکاتی را که در مراسم شبچله، عروسی یا تعزیه به ذهنش میرسید با تفصیل در دفترچه یادداشت میکرد. این یادداشتنویسی محدود به مراسمها نمیشد و اگر جایی مانند سینما میرفت بخشهایی از فیلم را با جزئیاتش مینوشت. بعدها از همین یادداشتها نکاتی را که به درد کارهای تحقیقاتیاش میخورد استخراج میکرد و کتابی مانند ترانههای روستایی خراسان از دل همین دفترچهها بیرون آمد. این اخلاق را تا پایان عمر حفظ کرده بود و یک مداد کوچک همیشه توی جیبش بود که در اتوبوس و تاکسی و هر جایی که فکر کنید اگر نکتهای به نظرش جالب بود مینوشت. استاد به من هم تأکید داشت زمانی که کتاب میخوانم نکات مرتبط با فرهنگ عامه را یادداشت کنم. خاطرم هست که کتاب جعفر شهری را میخواندم. میگفت این اصطلاحات عامیانه زیاد دارد. آنها را یادداشت کن. این اخلاق را در فرد دیگری ندیدم.
هر کاری را به حد کمال انجام میداد و به نظرم- به معنای واقعی کلمه- نخبه بود، البته نخبهای که بهخوبی شناخته نشد. برای نمونه، الان افراد یک رشته هنری خاص تمرین میکنند و در آن به مهارت و شهرت دست مییابند. خب، این طبیعی است. اما این مسئله درباره استاد صدق نمیکرد. دکتر تنها در زمینه ادبیات عامه فعال نبود و در جنبههای هنری هم دستی بر آتش داشت. هنرمندانه نقاشی و طراحی میکرد. از زمانی که هجدهساله بود کاریکاتورهای خوبی میکشید. آن زمان با قلم فرانسه مینوشت و با نوک آن طراحی میکرد که کار راحتی نبود. ظرافت کارش قابل توجه است. انگار هنر در خون او جریان داشت که بدون آموزش چنین زیبا طرح میزد. خط بسیار زیبایی داشت و اگر چرکنویسهایش را نگاه کنید این زیبایی را میبینید. طراحی لوگو هم میکرد و با دست آرمهای موردنظرش را با دقت تمام میکشید. آرم کتابخانه آستان قدس رضوی را با دست طراحی کرد که الان هم استفاده میشود. در رشته تحصیلی خودش که فرانسه بود هم تلاش زیادی داشت و موفق بود. زمان تحصیلش در مدارس زبان خارجی زمان استادی هم این دقت را داشت و در آموزش و کارهای تحقیقی دانشجویانش سنگ تمام میگذاشت. شما نمیتوانید یک شاگرد دکتر شکورزاده را پیدا کنید که از او به نیکی یاد نکند.
کتاب «گنجینه و پند حکمت ایرانی» پس از فوت دکتر در سال 96 چاپ شد. «قصههای عامیانه» هم هنوز به چاپ نرسیده است که من در حال انجام کارهایش هستم. کتاب «فولکلور و مذهب» که استاد علاقه زیادی به چاپش داشت متأسفانه در دوران حیاتش به چاپ نرسید. اشعاری هم هست که از میان مردم جمعآوری کرده بود و باید یک مقدار رویش کار شود تا آماده چاپ شود
بعد از مرگ استاد متوجه شدم بسیاری از کارهای تحقیقی او نیمهتمام مانده است. من دوست داشتم که این کارها به چاپ برسد و تلاشش دیده شود. بخشی از کارهایش را پاکنویس کرده بود که من میخواستم چند سال بعد از درگذشتش به چاپ برسانم و آن زمان به دلایلی نشد. مترصد هستم اکنون آنها را به چاپ برسانم. هنوز تعداد زیادی از تحقیقهایش باقی مانده است. آن کاری که از دست من بر بیاید را من انجام میدهم اما برای بعضی از پژوهشهایش تخصصی است. ۲ جلد فرهنگ نامه فارسی-فرانسه را تصحیح کرده بود که کار چاپش نهایی نشده است. چند جلد اصلاحات فارسی و فرانسه هم نیمهتمام است که باید به زبان فرانسه مسلط بود تا بتوان روی آنها کار کرد. اما بخشی از تحقیقاتش مربوط به ایران و ادبیات فولکلور میشود که در تلاش هستم با همراهی استادان این حوزه به چاپ برسانم. در همین راستا کتاب «گنجینه و پند حکمت ایرانی» پس از فوت دکتر در سال 96 چاپ شد. «قصههای عامیانه» هم هنوز به چاپ نرسیده است که من در حال انجام کارهایش هستم. کتاب «فولکلور و مذهب» که استاد علاقه زیادی به چاپش داشت متأسفانه در دوران حیاتش به چاپ نرسید. اشعاری هم هست که از میان مردم جمعآوری کرده بود و باید یک مقدار رویش کار شود تا آماده چاپ شود. بسیاری از تحقیقات و پژوهش های استاد هنوز به چاپ نرسیده است.
او که در سال 71 استاد نخبه شد در همین مسیر هم از دنیا رفت. او اردیبهشت سال 81 وقتی پس از پایان کلاس از دانشگاه فردوسی خارج میشد، تصادف کرد. به بیمارستان منتقل شد ولی درمان مؤثر واقع نشد و به رحمت خدا رفت. او تا روزهای آخر عمرش روی پا بود و کارهای پژوهشیاش را پیگیری میکرد. امسال نوزدهمین سال درگذشت اوست، استاد نخبهای که قدرش دانسته نشد. امروز جستوجویی در اینترنت درباره بزرگان پژوهش فرهنگ عامه کردم و نامی از دکتر شکورزاده نبود در حالی که اسم افراد جوان و ناآشنا بود. کمی دلگیر شدم نباید در حق افرادی که این کار را پایهگذاری کردهاند اجحاف شود. او استاد نخبه دانشگاه فردوسی بود و کتابش در حوزه فرهنگ عامه کتاب سال شد و در ۲ مجمع بینالمللی فرهنگ و ادبیات عامه عضویت داشت اما اهل هیاهو نبود.